غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۸۸

۱

آتش قهر تو بر باد دهد گر خاکم

آب لطف تو نماید ز کدورت پاکم

۲

غم عشق تو گر برد ز تنم تاب و توان

شادی شوق تو صد باره کند چالاکم

۳

دیده از دیدن روی تو بدوزم هیهات

گرچه آن خنجر مژگان بکند صد چاکم

۴

قاب قوسین دو ابروی تو تا منظر ما است

چون زمین پست نماید فلک الافلاکم

۵

بخت اگر یار شود تا که تو یارم باشی

از کم و بیش رقیبان تو نبود باکم

۶

دست ادراک من از دامن تو کوتاه است

ور دهد دست مرا بندۀ آن ادراکم

۷

مفتقر گر غم دل با تو نگوید چه کند

کیست آن کس که بپرسد ز دل غمناکم

تصاویر و صوت

نظرات