
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۹۰
۱
نقطۀ خال تو را من که چنان حیرانم
که چه پرگار در آن دائره سر گردانم
۲
نکته ای یابم اگر زان خط خورشید نقط
حکمت آموز و نصیحت گر صد لقمانم
۳
گر به سر چشمۀ نوشین دهانت برسم
چشمۀ خضر به یک جرعۀ او نستانم
۴
به تجلای تو مدهوش و خرابم که مپرس
پور عمران بود آگه ز دل ویرانم
۵
یوسف مصر ملاحت به زلیخا نکند
آنچه با من کند آن لعل نمک افشانم
۶
از حدیث لب شیرین تو شوریست بسر
که اگر سر برود روی نمی گردانم
۷
لیلی حسن تو را من نه چنان مجنونم
که بود باک ز زنجیر و غل و زندانم
۸
لالۀ روی تو داغی بدل سوخته زد
که ز سر تا به قدم شمع صفت سوزانم
۹
مفتقر شیفتۀ طرۀ آشفتۀ تست
تا بدانند که سر سلسلۀ رندانم
نظرات