
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۹۷
۱
هر که را عشق بود ساقی و عقلست ندیم
دولتی یافته بی کلفت جمع زر و سیم
۲
وانکه با ابروی پیوستۀ جانان پیوست
ساغر شوق بگیرد بکف ذوق سلیم
۳
قاب قوسین دو ابروی تو بر هر که فتد
رفرف همت او بگذرد از عرش عظیم
۴
وانکه را با خط و خال تو پریوش ربط است
خط آزادگی او را بود از دیو رجیم
۵
حاش لله ز دهانی و میانی که تراست
کی بدان نقطۀ موهوم رسد فکر حکیم
۶
دفتر حسن و کمال تو کتابیست مبین
سنت عشق جمال تو حدیثی است قدیم
۷
حسن لیلای ازل تا بابد می طلبد
دل مجنون صفتی را ز غم عشق دو نیم
۸
نظر لطف تو گیرنده تر از خلد برین
شرر قهر تو سوزنده تر از نار جحیم
۹
هیچ سنجیدۀ فهمیده برابر نکند
نعمت وصل تو با لذت جنات نعیم
۱۰
هرچه آید ز تو، دانم همه را فوز مبین
وز در خویش مرانم که عذابیست الیم
۱۱
مفتقر رقت دل می طلب و لطف عمل
تا که چون غنچه شوی باز به یک طرفه نسیم
نظرات