محیط قمی

محیط قمی

شمارهٔ ۱۶ - در مدح حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السلام

۱

آن قوی پنجه که آزردن دل ها است فَنَش

الفتی هست نهان با دل غمگین مَنش

۲

جان رسیده به لب از دوری جان بخش لبش

دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش

۳

آن که می گفت بود حاصل ایام دمی

گشت زانفاس خوش دوست مُبَرهَن سخنش

۴

هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت

نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش

۵

گر به فردوس بَرَندش غم غُربت دارد

نیک بختی که سرو کوی تو باشد وطنش

۶

دوش در طرف چمن بلبل شیدا می گفت

نو بهار آمد و افزود غمم زآمدنش

۷

باغ ماند به صف ماریه لاله و گل

به شهیدان به خون غرقه ی گلگون کفنش

۸

ابر در ماتم سقّای شهیدان گرید

که همه عمر بود دیده ی گریان چو منش

۹

نور حق ماه بنی هاشم، عباس که هست

مهر او شمع و دل جمع محبان لگنش

۱۰

زور بازوی یدالله، ابوالفضل که هست

چنگ ضرغام قضا پنجه ی دشمن شکنش

۱۱

حامل رایت و میر سپه عشق که داشت

قوت سیل اجل همت بنیاد کنش

۱۲

دستش از تن که بریدند به کف محکم بود

رشته بندگی و مهر امام زمنش

۱۳

گفت در ماتم او شاه شهیدان گریان

دید افتاده چو در معرکه پرخون بدنش

۱۴

شد کنون قطع امید من و پشتم بشکست

بعد از این وای به حال دل و رنج و محنش

۱۵

از خیال تو به شد خواب زچشم من و خفت

آن که از بیم تو بیداری شب بود فنش

۱۶

یادم آمد لب خشکیده و چشمان ترش

جگر سوخته از غم دل خون از حزنش

۱۷

به فرآت آمد تا آب برد سوی خیام

بهر یاران جگرسوختهٔ ممتحنش

۱۸

کرد کف زآب پر و برد به نزدیک دهان

بود خشکیده زبان چون زعطش در دهنش

۱۹

جلوه گر گشت لب خشک برادر بر او

تازه شد اندوه دیرینه و رنج کهنش

۲۰

ریخت آب از کف و لب تشنه برون شد زفرات

سخنی گفت که آتش زده در جان سخنش

۲۱

گفت این شرط وفا نیست که من آب خورم

سوخته زاده ی زهرا زعطش جان و تنش

۲۲

ز آن نبردش شه دین سوی شهیدان دگر

که مسیر نشد از معرکه بر داشتنش

۲۳

برگرفتن نتوان پیکر آن کشته زخاک

که نه تن مانده به جا و نه به تن پیرهنش

۲۴

هر که در ماتم عباس بگرید چو «محیط»

هست امید شفاعت ز حسین و حسنش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید مصطفی سامع
۱۴۰۲/۱۱/۱۵ - ۲۳:۰۰:۵۰
ازدواج با ام البنین  اول دفتر به نام خالق جان آفرینآن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشاممصطفی سردار دین آن صاحب والامقام پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهانکو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان می  کنم اینک روایت داستانی را چناناز روایات موثق  گوش ده بر من زجان رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمهگشته دشوار از برای مرتضی عالم همه گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخییک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسینسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزامنزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدارازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاباز یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگارآمد اندر منزل شاه عرب با افتخار از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمهلیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه از ارادت او بگفتا من کنیز این درممن کنیز خانه بانوی پاک اطهرم نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد اینبر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علیاز قدوم حضرت عباس شد عالم جلی وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولاشد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعفپایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف آمده  شاهی که از او می شود مشکل روااو بود باب الحوایج او بود مشکل گشا دید یک روز از قضا ام البنین آن شیرربدر بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم اوچهره مولا شده با اشک چشمش شستشو گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرماین چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم گو به من عیبی بود آیا به دستان پسربهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولیهست در دستان او یک راز پنهان و خفی گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز رازغم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز گفت مولا می شود دستان طفل ما جدادر صف کرببلا از ظلم اعدای دغا می شود قربان مولایش حسین این باوفامی دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمانطفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادبدور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو بادجان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد صد چو عباسم فدای عزت شایان تومن خوشم اینک که عباسم شود قربان تو صد سلام کبریا سامع براین بانو مدامصد درود مصطفی بر شان آن والامقام یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲     سید مصطفی سامع