
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۱۲
۱
بر گلویم تیغ خون افشان چو آب کوثر است
داغ سودا بر سر من آفتاب محشر است
۲
تابش خورشید و مه از پرتو رخسار اوست
جبهه نورانی آئینه از روشنگر است
۳
نیست خوبان را به جز آغوش عاشق جای امن
سرو قمری را چو طفلی در کنار مادر است
۴
آخر از هنگامه ایام می باید گذشت
شمع را دایم از این اندیشه آتش بر سر است
۵
پهلوی خود وقف خورشید قیامت می کند
هر که را امروز همچون شبنم از گل بستر است
۶
کوکب آسایش من نیست در هفت آسمان
سرنوشت خود ندانم در کدامین دفتر است
۷
بی رخ آن سبز خط گر جانب بستان روم
سبزه و گل پش چشمم آتش و خاکستر است
۸
دل چرا بندد کسی بر هستی خود سیدا
شمع ما آزادگان در رهگذار صرصر است
تصاویر و صوت

نظرات