
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۱۷
۱
در برم دل عندلیب بوستان گم کرده است
جان در اعضایم چو مرغ آشیان گم کرده است
۲
لاله صحرا دهد از خیمه لیلی نشان
گردبادش خاکسار خان و مان گرم کرده است
۳
سایه اقبال می جوید سریی مغز را
دولت دنیا همای استخوان گم کرده است
۴
طفل دورافتاده از مادر شود پر ریخته
تیر تاب آورده آغوش کمان گم کرده است
۵
لعل چون از کان برآید قدر خود را بشکند
بی صدف گوهر چو دندان دهان گم کرده است
۶
چشم گردون می شود شبها سفید از انتظار
چرخ بی خورشید چون پیر و جوان گم کرده است
۷
نیست در عالم قراری سیدا خورشید را
این غریب بی سر و پا کاروان گم کرده است
تصاویر و صوت

نظرات