
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۲۲
۱
لعلی که منم تشنه او آب حیات است
زلفی که به جان طالب اویم ظلمات است
۲
مژگان که به دل جا نکند خامه موئیست
چشمی که سخنگو نبود چشم دوات است
۳
در کوهکنی پنجه فرهاد توان تافت
معشوق اگر دلبر شیرین حرکات است
۴
از موت نجاتی نبود شاه و گدا را
چون عرصه شطرنج جهان خانه مات است
۵
معشوق مزلف چو شود وقت رهائیست
رویی که شود صاحب خط ماه برات است
۶
ای دل مکن اظهار به او بوسه شب را
دزدی که شد اقرار کی امید نجات است
۷
برخیز و بیا بر سر بیمار فراقت
ای هر قدمت موجب چندین حسنات است
۸
در موسم خط رحم نما بر دل سید
او مفلس عشق است تو را وقت زکوت است
تصاویر و صوت

نظرات