سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۱۲۴

۱

از غم دلی که آب نشد سد آهن است

چشمی که خون نریخت سزاوار بستن است

۲

بیهوده ما چو لاله گریبان دریده ایم

در گلشنی که خنده گل چاک دامن است

۳

دور از قدح تو میکده دشتی است پر ز خون

در چشم میکشان خم می چاه بیژن است

۴

امروز گلستان ز قفس تنگ تر شد است

مرغان باغ را هوس پر شکستن است

۵

ناز و عتاب جوهر شمشیر دلبریست

شوخی که تندخو نبود تیغ آهن است

۶

ما را به عهد لاله رخان اعتماد نیست

پیش بتان شکستن دل عهد بستن است

۷

مانند رشته هر که نظر دوخت بر لباس

عریان به چشم اهل بصیرت چو سوزن است

۸

در چشم بلبلی که پر و بال سوخته است

باغی که دلگشاست همین گنج گلخن است

۹

با اهل دل سپند به بانگ بلند گفت

این دشت شعله خیز چه جای نشستن است

۱۰

در خانه یی که می رود آن یار سیدا

چشمم ز پشت بام نگهبان چو روزن است

تصاویر و صوت

نظرات