سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۱۳۲

۱

بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت

آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت

۲

ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب

عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت

۳

مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست

رشته محنت به دست و پای من پیچید و رفت

۴

می شود فردا ترازو بر سر او سایبان

هر که اینجا کرده های خویش را سنجید و رفت

۵

ای خوش آن مرغی که در بستان سرای روزگار

سر برآرود از درون بیضه و بالید و رفت

۶

گوشه گیران را خموشی می کند عالی گهر

از لب دریا دهان خود صدف پوشید و رفت

۷

هر که چون مینای بتی گردنکشی در پای داشت

حاصل خود داد از ست و به سر غلطید و رفت

۸

دل ز دست آرزوها خون شد و از دیده ریخت

عمرها بودیم با هم عاقبت رنجید و رفت

۹

هر که در هنگام رحلت زین چمن برگی بزد

از بیابان عدم در هر قدم گل چید و رفت

۱۰

قصه دنیاپرستان جهان نشنیدنی‌ست

حرفی از دیوانه‌ای دیوانه‌ای پرسید و رفت

۱۱

باغبانی دوش خون می داد چون گل خلق را

برگ ریزان خزان شد کف به کف مالید و رفت

۱۲

سیدا آمد به کویت شب به چندین اضطراب

تیغ بر کف داشتی از خوی تو ترسید و رفت

تصاویر و صوت

دیوان سیدای نسفی به تصحیح و تعلیق حسن رهبری - میر عابد سیدای نسفی - تصویر ۲۲۵

نظرات