
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۴۰
۱
تا در آغوش گلستان من آن سرو قد است
نرگس خلد برین باغ مرا چشم بد است
۲
هیچ کس از دل من کلفت ایام نبرد
روزگاریست که آئینه من در نمد است
۳
از چمن کام توان یافت در ایام بهار
سبزه خط گل روی تو ما را سند است
۴
وعده دادن به گدا سیلی روی طمع است
دست بر سینه ارباب کرم دست رداست
۵
پیش نادان سخن پست بلند اقبالست
طفل را غنچه کاغذ گل روی سبد است
۶
مردن او لاست یحی که شود پرده نشین
شمع را روزن فانوس شکاف لحد است
۷
گنبد چرخ که بر رفعت خود می نازد
به مقیمان سر کوی تو پای رسد است
۸
هر که همدوش تو شد مرگ رود از یادش
قدر رعنای تو همسایه عمر ابد است
۹
سیدا از سفر کعبه دل پای مکش
در بیابان طلب هر سر خاری بلد است
تصاویر و صوت

نظرات