
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
رفتی و از رفتنت مرهم ز داغم رفته است
رنگ و بو چون شبنم از گلهای باغم رفته است
۲
غنچه ام چشم از تماشای چمن پوشیده ام
بی رخت سیر گلستان از دماغم رفته است
۳
آن که می گویند او را در بیابان گرد باد
روح مجنون است از بهر سراغم رفته است
۴
بی عصاکش کی رود پروانه سوی خانه ام
تا تو رفتی روشنایی از چراغم رفته است
۵
ساغر من چون دهان روزه داران است خشک
آب آسایش ز لبهای ایاغم رفته است
۶
جستجو را پا به دامان رضا پیچیده ام
مژده امیدواری از سراغم رفته است
۷
سنبل زلف تو تا کردست سرگردان مرا
آرزوی روغن گل از دماغم رفته است
۸
آن پری رو سیدا تا از چمن غایب شدست
بوی گل دیوانه وار از کوچه باغم رفته است
نظرات