
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
در گلشنی که مقدم آن گل رسیده است
از روی باغ رنگ چو شبنم پریده است
۲
نقاش دست و بازوی خود بوسه می زند
گویا کمان ابروی او را کشیده است
۳
ننهاده پا به خانه آئینه از حجاب
این ساده روی صورت خود را ندیده است
۴
گل را گرفته بر در باغ ایستاده است
باد بهار آمدنش را شنیده است
۵
هر کس نهاده پا به در اهل روزگار
بسیار همچو آبله در خون تپیده است
۶
در باغ آرزو که نهالی نشانده یی
عمرت گذشت میوه او نارسیده است
۷
می آمد از چمن مگر آن شوخ سیدا
مانند غنچه مرغ دلم آرمیده است
تصاویر و صوت

نظرات