
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۷۵
۱
در گلستان بیتو اشک از چشم بلبل میچکد
رنگ و بو میگردد و آب از رخ گل میچکد
۲
مرغ دل را کشتهای امروز پنهان کردهای
خون این صید از دم تیغ تغافل میچکد
۳
زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم
شبنم آشفتگی از شاخ سنبل میچکد
۴
از تردد پا کشیدن حج اکبر کردن است
آب زمزم از لب جام توکل میچکد
۵
از دهان خامه هر شب سیدا آب سیاه
تا سحر در حسرت آن زلف و کاکل میچکد
نظرات