
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
خون دل از دیده ام روزی که سر بیرون کند
شهر را گرداب سازد دشت را جیحون کند
۲
ریشه زلف پریشانی بود نخل وجود
آدمی از ساده لوحی شکوه از گردون کند
۳
می کشد رخت خود از گلشن در آغوش قفس
ز درون بیضه هر مرغی که سر بیرون کند
۴
روی زرد خویش می مالد به هر در آفتاب
تا رخ خود از کدامین آستان گلگون کند
۵
معنی برجسته یی چون سرو می باید بلند
ور نه هر کس می تواند مصرع موزون کند
۶
خویش را بیرون کند از افلاک حکمت ها به بین
باده چون از خم برآید کار افلاطون کند
۷
غمزه شوخت نمی ترسد ز روز انتقام
چند دلها آب گرداند جگرها خون کند
۸
خوبرویان را به یکجا جمع کردن مشکل است
با چنین قوم پریشان کس چه سازد چون کند
۹
می پرد مژگان ز چشم سیدا چون پر کاه
تا نظر بازی به آن رخسار گندمگون کند
نظرات