
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۸۵
۱
در گلستان سایه تازان قامت رعنا فتاد
سرو را چون بید مجنون لرزه بر اعضا فتاد
۲
خیرگاه حاتم طایی که بر پا کرده بود
حیف در ایام این بی دولتان از پا فتاد
۳
ساغر خود چون حباب از تشنگی بردم به بحر
آن هم از دستم جدا گردید و بر دریا فتاد
۴
شد دهانم خشک تا آمد مرا آبی به چشم
تا لب نانی به دست افتاد دندان ها فتاد
۵
بزم آخر گشت و از میخانه آثاری نماند
کار ساقی این زمان بر ساغر و مینا فتاد
۶
سیدا بیرون نیاید گردباد از پیچ و تاب
می کند سرگشته دوران هر که در صحرا فتاد
نظرات