
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۹۸
۱
روزی که یار مست برون از چمن شود
بلبل غریب گردد و گل بی وطن شود
۲
گر در چمن حدیث لبش در میان نهم
گل گوید آنقدر که سراپا دهن شود
۳
بر دست خویش کوهکن آخر هلاک شد
این شد سزاش هر که گرفتار زن شود
۴
پروانه یی که در دل فانوس ره نیافت
در روزگار مرگ مرده او بی کفن شود
۵
طوطی ز عکس آئینه ماست نکته دان
هر کس به ما نشست ز اهل سخن شود
۶
این شمع کاغذی که قلم تازه ریختست
روشنگر چراغ هزار انجمن شود
۷
ما از کسی به شهر خود احساس ندیده ایم
همچون فسانه بر دهن مرد و زن شود
۸
ای سیدا ز بخت سیاهم دهد نشان
روزی که زلف یار شکن در شکن شود
نظرات