
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۰۵
۱
ز دنیا هر که شد لبریز عمرش بی بقا گردد
چو کشتی پر شود از آب گرداب فنا گردد
۲
نوید وصل فارغ می کند از ناله عاشق را
جرس را چون گره از دل گشاید بی صدا گردد
۳
نباشد خواب آسایش به گلشن چشم شبنم را
نه بیند روح راحت هر که از منزل جدا گردد
۴
به بستان از شجرها تاک دارد سرفرازی ها
بلند اقبالی دوران نصیب دست وا گردد
۵
به کوه از کهکشان هر روز این آواز می آید
ز دوران لعل بیند زدروی کهربا گردد
۶
اگر چین جبین از روی خود چون غنچه برگیری
ز عکس چهره ات آئینه باغ دلگشا گردد
۷
به تقوی دست ده از نفس ظالم تا شوی ایمن
ز سگ آزارها بیند گدا چون بی عصا گردد
۸
نخواهم ریخت از کف دانه زنجیر سودا را
ز سنگ کودکان گر بر سر من آسیا گردد
۹
به شبنم سیدا هر صبحدم خورشید می گوید
زمین و آسمان فرش ره بیدست و پا گردد
نظرات