
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۲۴
۱
ساقی مجلس ما آن بت بی باک نشد
تا به خون روی نشستیم دلش پاک نشد
۲
خط برآورد و به گرد دل عشاق نگشت
طفل ما پیر شد و صاحب ادراک نشد
۳
گوش بر گفته من آن لب خاموش نکرد
تا زبان در دهنم چون سر مسواک نشد
۴
روزیی سفله زر و سیم نگردد هرگز
رزق گرداب به غیر از خس و خاشاک نشد
۵
حاجت خویش مبر پیش بلند اقبالان
گره هیچ کسی باز ز افلاک نشد
۶
دل مگو آنکه چو گل سینه خود پاره نکرد
بشکن آن دست که زو پیرهنی چاک نشد
۷
می شود نام هنرمند پس از مرگ علم
دانه سر سبز نشد تا به ته خاک نشد
۸
در چنین فصل که می گل کند از نشتر خار
پنجه ام سلسله جنبان رگ تاک نشد
۹
سیدا این غزل صایب شیرین سخن است
صاف با ما دل آن شعله بی باک نشد
نظرات