سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۲۴۰

۱

به گلشن گل اگر از رنگ و بوی خود سخن سازد

نسیم صبحدم سیلی زنان دور از چمن سازد

۲

نظر چون بر سراغش می رود دیگر نمی آید

تماشای سر کویش نگه را بی وطن سازد

۳

شود هرگه دچار آن ساده رو خاموش می گردم

کی این آئینه طوطی را به خود یار سخن سازد

۴

نشد بر دامنش پیوند یک ره آستین من

مرا کوتاه دستی چاک ها در پیرهن سازد

۵

گدای بی ادب روی از ملامت برنمی تابد

طمع در سینه چون زور آورد روئینه تن سازد

۶

به سودای وصالش دل به زلف او مقید شد

برای سیم و زر مفلس به هندوستان وطن سازد

۷

دلم از حال خود ای سیدا با کس نمی گوید

زبان خویش را کی غنچه بیرون از دهن سازد

تصاویر و صوت

نظرات