
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۵۵
۱
ز چاک سینه دود آه من گلگون برون آید
ز مرهم دست باید شست از زخمی که خون آید
۲
مکن بی طاقتی همچون سپند از سوختن ای دل
نشین چندانکه از خاکسترت آتش برون آید
۳
دل مجروح من هر گه که سازد یار مرهم را
صدای تیشه در گوشم ز کوه بیستون آید
۴
به دربان نیست حاجت خانه صحرانشینان را
ندای مرحبا از خانه های بیستون آید
۵
شوند از بهر آب و دانه اهل حرص سودایی
ز نقش پای مور آواز زنجیر جنون آید
۶
مرا سرگشته دارد سیدا ذوق سر کویی
که همچون کربلا از مشت خاکش بوی خون آید
نظرات