سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۲۷۳

۱

شنیدم زین دیار آن گل بسر عزم سفر دارد

مرا همچون نسیم ناامیدی در بدر دارد

۲

نمی دانم که بی او حال زار من چه خواهد شد

فلک در کار من امروز آهنگ دگر دارد

۳

وداعش می کنم شاید سرم در پیش زین بندد

مرصع خنجری بر دست تیغی بر کمر دارد

۴

به دوش کاروان ناله بستم رخت هستی را

ز دنبالش رود هر کس که داغی بر جگر دارد

۵

بده تعلیم خاکسترنشینی با من ای آتش

که آن طوطی سخن سودای هندوستان بسر دارد

۶

مگر بلبل به گلشن خیربادش کرده می آید

که گل با خون دل رو شسته شبنم چشم تر دارد

۷

دل از خود رفته و می جوید از مردم سراغش را

خبر می پرسد از دلدار و از خود کی خبر دارد

۸

روم ای سیدا مانند نقش پا ز دنبالش

مرا چون سرمه شاید چشم او از خاک بردارد

تصاویر و صوت

نظرات