سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۲۷۴

۱

جان ز دنبالش ز جسم ناتوانم می رود

ای طبیبا خیر بادم کن که جانم می رود

۲

می نشینم بر سر راهش نمایان چون نشان

هر کجا چون تیر آن ابرو کمانم می رود

۳

لذت پیکان او از بس که دارم بر جگر

پیش پیش ناوک او استخوانم می رود

۴

خانهای خویش را ای قمریان آتش زنید

از کنار بوستان سرو روانم می رود

۵

می کند امروز صبر و عقل و هوش از من وداع

بار خود را بسته فردا کاروانم می رود

۶

شد یقین کار من بیمار اکنون با خداست

از سر بالین طبیب مهربانم می رود

۷

خواهم از بهر سلامت رفتنش گویم دعا

جوهر گفتار از تیغ زبانم می رود

۸

همچو نقش پای خواهم کرد خود را خاکمال

سوی گلبن بس که شاخ ارغوانم می رود

۹

سیدا روز وداعش چون تصور می کنم

اشک ناکامی ز چشم خونفشانم می رود

تصاویر و صوت

نظرات