سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۲۷۵

۱

آئینه را جمال تو صاحب نظر کند

عکس رخ تو بی خبران را خبر کند

۲

کوتاه کن حدیث پریشانی مرا

کلکم مباد شکوه ز لطف تو سر کند

۳

خون می خورد ز تربیت غنچه باغبان

این طفل را مباد خدا بی پدر کند

۴

تا آمدم ز ملک عدم در ترددم

ظلم است هر که از وطن خود سفر کند

۵

دوران همان نفس کشد از شمع انتقام

انگشت خود به روغن آبی که تر کند

۶

پوشیده نیست چشم خود از بزم روزگار

این صندلیست دیدن او دردسر کند

۷

ز اهل عمر گریز قلب آشنا شوی

منشین به این گروه که صحبت اثر کند

۸

مژگان چشم شوخ تو بر جان سیدا

از روی لطف دوستی نیشتر کند

تصاویر و صوت

نظرات