
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۷۶
۱
فصل خزان رسید ز گلها اثر نماند
از بلبلان به باغ به جز بال و پر نماند
۲
کردیم عمر خویش چو گل صرف رنگ و بوی
زاد رهی که بود برای سفر نماند
۳
فانوس کرده در ته دامن چراغ را
پروانه را کسی که شود راهبر نماند
۴
کنعان سپرد یوسف خود را به دست گرگ
دیگر محبت پدری بر پسر نماند
۵
لبریز شد ز جوش گدا کوچه های شهر
چندانکه بر نسیم تلاش گذر نماند
۶
امروز بس که آئینه ها را گرفت زنگ
خاصیتی که بود به صاحب نظر نماند
۷
دادند اهل جود به سایل جواب ها
اکنون به این گروه به جز گوش کر نماند
۸
پیغام ها ز یار شنیدیم و گل نکرد
ما از این نهال امید ثمر نماند
۹
از گریه سیدا سر خاری نگشت سبز
این بار اعتبار به مژگان تر نماند
تصاویر و صوت

نظرات