
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۸۱
۱
چو بیرون از چمن آن سرو یکتا گرد می آید
به دامن گیریی او بوی گل چون گرد می آید
۲
چو دزدان کرده خود را شمع در فانوس زندانی
مگر در بزم رندان آن مه شبگرد می آید
۳
به احسان داد حاتم دشمن خود را سرافرازی
به خصم خود مروت ساختن از مرد می آید
۴
کدامین غنچه در گلزار می سازد مسیحای
که از گلهای باغ امروز بوی درد می آید
۵
نگه از گوشه چشمان او مستانه می خیزد
برای پرسش دلهای غم پرورد می آید
۶
خزان آورده در صحن چمن پیغام نومیدی
نسیم از بوستان بیرون به آه سرد می آید
۷
بکش پای از طمع ای سیدا با کهربا بنگر
که در پیش پر کاهی به رنگ زرد می آید
تصاویر و صوت

نظرات