
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۸۷
۱
رفیق از کف مده دشمن اگر خواهی زبون گردد
تو را سوزن به دست افتاد خار از پا برون گردد
۲
به حال خوشه چینان آسیا را نیست پروایی
به گرد خرمن ایام چرخ نیلگون گردد
۳
به صحرا کرده مأوا گردباد از بی سرانجامی
تهیدستی به دنیا جوی اسباب جنون گردد
۴
طلب کن همدم یک دل به خود چون شیشه ساعت
به هر جا گر روی ریگ بیابان رهنمون گردد
۵
ز عریانی فلاطون خم نشین گردید چون ساغر
نباید پیرهن بر دوش هر کس ذوفنون گردد
۶
بلند اقبال گردد از تواضع در نظر منعم
به مجلس چون درآید شیشه می سرنگون گردد
۷
به کوه بیستون فرهاد مشغول و از این غافل
که جوی شیر آخر بر سر او جوی خون گردد
۸
بسالک سد ره خواهد شدن همراه ناقابل
همان بد راه دو را کفش تنگ از پا برون گردد
۹
به گردون تکیه کردم سیدا از پای افتادم
سزایش این بود هر کس که در دنبال دون گردد
نظرات