سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۲۹۱

۱

سرمه در چشمی نمی بینم که خاموشم کند

باده از جامی نمی نوشم که مدهوشم کند

۲

می کشم خمیازه همچون هاله شبها تا به روز

چرخ شاید ماهرویی را در آغوشم کند

۳

کرده ام چون سرو نام خود به آزادی علم

کیست چون سنبل غلام حلقه در گوشم کند

۴

می روم تنها به هر سو ترک بدمستی کجاست

دل ز دست من رباید غارت هوشم کند

۵

مدتی بودم گل خندان به بزم روزگار

نیستم غمگین اگر گلچین فراموشم کند

۶

در چمن گلها ز بی برگی به خود درمانده اند

نیست سروی در گلستان سایه بر دوشم کند

۷

باده یی بودم که آب سرد بر من ریختند

آتشی اکنون نمی یابم که در جوشم کند

۸

می خورد ای سیدا طامع ز گردون نیش ها

بر امید آنکه روزی صاحب نوشم کند

تصاویر و صوت

نظرات