
سیدای نسفی
شمارهٔ ۳۱۸
۱
ز مهر روی تو گشتیم خاکسار آخر
چو آفتاب به عالم شدیم کار آخر
۲
نهان در آئینه ام از تو هر غبار که بود
خط غبار تو آورد روی کار آخر
۳
چرا به خون نه نشینم که همچو رنگ حنا
پریده رفت ز دست من آن نگار آخر
۴
نشد ز سیمبران حاصلم به جز حسرت
به غیر داغ نبردم ز لاله زار آخر
۵
نه برگ عیش مهیا نه توشه سفری
برون رویم از این شهر شرمسار آخر
۶
کشید حسن تو را خط و زلف تنگ به بر
فتاد ملک تو بر دست مور و مار آخر
۷
به روزگار زدم پنجه سیدا عمری
شکست دست مرا دست روزگار آخر
نظرات