
سیدای نسفی
شمارهٔ ۳۳۸
۱
تا چو پروانه کشم شمع تو را در بر خویش
بهر تسخیر خدنگ تو بسوزم پر خویش
۲
همه شب تازه کنم داغ تو را در بر خویش
چمن لاله تماشا کنم از بستر خویش
۳
قوت بال مرا داد رهایی از دام
ماند عنقا سر تسلیم به زیر پر خویش
۴
دیده ام عاقبت هستی خود را چو سپند
می روم ناله کنان بر سر خاکستر خویش
۵
تا حواسم نشود صرف به این بی خردان
می برم آرزوی پنجه غارتگر خویش
۶
من همان روز که بیرون شدم از ملک عدم
ریختم اشک به حال پدر و مادر خویش
۷
می رود دست به دست این فلک شعبده باز
هر که چون گوی ندانسته ز پا تا سر خویش
۸
سر خود تکمه پیراهن خود ساخته ام
پای بیرون نگذارم ز ته چادر خویش
۹
سیدا بحر به گرداب نمی پردازد
پیش ارباب کرم چند برم ساغر خویش
تصاویر و صوت

نظرات