سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۴۲

۱

روز محشر بزم دست سوی افسر خویش

بید مجنونم و خود سایه کنم بر سر خویش

۲

صدف من نگشادست دهن پیش سحاب

خاک مالیده حبابم به لب ساغر خویش

۳

ناله دور است ز زنجیر در گوشه نشین

نیستم منفعل از حلقه گوش کر خویش

۴

غنچه خسپیست مرا کار چو مرغان قفس

خواب آسایش من هست به زیر پر خویش

۵

زاد راه سفر ملک عدم ایثار است

در چمن دوخته گل چشم به مشت زر خویش

۶

سر خود در قدم دشمن خود بگذارم

می زنم بوسه کف پای ملامت گر خویش

۷

غنچه ام خاطرم از گفت و شنودن جمع است

روزگاریست که آسوده ام از دفتر خویش

۸

سیدا لعل ز کان آمد و شد صاحب نام

بهتر آنست هنرور رود از کشور خویش

تصاویر و صوت

نظرات