
سیدای نسفی
شمارهٔ ۳۴۷
۱
گر کشم از سینه خود آه گردون سای خویش
بیستون را بر کنم چون گردباد از جای خویش
۲
سینه را از داغهای دل چراغان کرده ام
دسته گل بسته ام از لاله صحرای خویش
۳
اضطرابم در بیابان ها بود موج سراب
می روم بهر تماشا بر لب دریای خویش
۴
تا نسازد آرزو تکلیف بر هر در مرا
بندها از کنده زانو نهم بر پای خویش
۵
شمع بزم آرامی و پروانه در جان باختن
مردم از اندیشه معشوق بی پروای خویش
۶
در قبای کهنه همچون سرو عمر من گذشت
روزگاری شد خجالت دارم از اعضای خویش
۷
تیشه بر کف سیدا گر رو نهم بر بیستون
بهر استقبال خیزد بیستون از جای خویش
نظرات