سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۵۱

۱

می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع

روزگاری شد به کار خویش حیرانم چو شمع

۲

گفته بودی خانه ات را می کنم روشن شبی

شد سفید از انتظارات چشم گریانم چو شمع

۳

شعله درد تو هر شب بر سرم روز آورد

نیست غیر از سوختن تا صبح درمانم چو شمع

۴

داغ سودای تو خواهد سوخت بنیاد مرا

گیرد این آتش در آخر از گریبانم چو شمع

۵

بر مزار خضر هر شب می کنم روشن چراغ

تا شود آن دلبر نوخط به فرمانم چو شمع

۶

شعله آتش نیم از پشت خس روزی کنم

دایم از پهلو بود رزق فراوانم چو شمع

۷

در بساطم سیدا جز مشت خاکستر نماند

شعله سودایش آخر سوخت سامانم چو شمع

تصاویر و صوت

دیوان سیدای نسفی به تصحیح و تعلیق حسن رهبری - میر عابد سیدای نسفی - تصویر ۳۰۵

نظرات