سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۵۷

۱

دارم ز دست داغ دل سامانیان در بغل

دریای خون در آستین گرداب عمان در بغل

۲

عمریست تیرش را به دل از غیر پنهان کرده ام

ترسم که آخر گل کند چون غنچه پیکان در بغل

۳

از فکر روی و زلف او دارد دل من روز و شب

شمع شبستان در نظر جزو گلستان در بغل

۴

او همچو گل دارد نظر بر کیسه پر سیم و زر

ایستاده من در خدمتش چون غنچه سامان در بغل

۵

در جستجویش کرده ام آماده اسباب سفر

از اشک آبم در گلو وز داغ دل نان در بغل

۶

ای از جمالت زلف را چون مار هر سو گنجها

وی از خطت هر مور را ملک سلیمان در بغل

۷

بردند از فکر لبت سر در گریبان غنچه ها

دارند گلها از غمت زخم نمایان در بغل

۸

دل پاره پاره می روم تا درسگاهش سیدا

دارم به یاد زلف او جزو پریشان در بغل

تصاویر و صوت

نظرات