سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۷۲

۱

صبا آورد دوش از میر عالی نامه‌ای سویم

که از هر جانبی دوران دری بگشاد بر رویم

۲

پی تسلیم جا دارم به سر چون خط پیشانی

که هر حرفش کلیدی شد به قفل چین ابرویم

۳

معطر ساخت چون عنبر سواد او دماغم را

چو گل هر صبحدم وا می کنم او را و می بویم

۴

صفای کاغذش از بس که سازد کار صیقل را

ز عکس پشت او شد صفحه آئینه زانویم

۵

ز لطف او به گردون رفته ام از پله هستی

نه بیند بعد از این سنگ کمی چشم ترازویم

۶

عجب نبود اگر سازد شکر ریزی نی کلکم

که در هند سخن عمریست نعمت پرور اویم

۷

ز خوان هیچ کس از بسکه انگشتی نکردم تر

خط تسلیم داده آسمان بر دست و بازویم

۸

فلک از بزم او ای سیدا تا دورم افگنده

نمی دانم چه می سازم نمی دانم چه می گویم

تصاویر و صوت

نظرات