
سیدای نسفی
شمارهٔ ۳۷۸
۱
پژمرده شد به دل گل داغی که داشتم
مانند لاله سوخت دماغی که داشتم
۲
کندم به ناخن از جگر خویش داغ را
کردم برون ز خانه چراغی که داشتم
۳
سر رشته امید ز دستم گسسته شد
گردید سوده پای سراغی که داشتم
۴
از دست برد لشکر خط رنگ او شکست
شد پایمال حادثه باغی که داشتم
۵
از باده وصال دلم سیدا گرفت
انداختم ز دست ایاغی که داشتم
تصاویر و صوت

نظرات