
سیدای نسفی
شمارهٔ ۳۷۹
۱
گردبادم خاک در چشم چراغت می کنم
با زبان آتشین چون لاله داغت می کنم
۲
می توانم گلشنت را سوخت از یک برق آه
پاس خاطر داریی گلهای باغت می کنم
۳
باده نابم ولی چشمت به خونم تشنه است
روغن بادامم اما بی دماغت می کنم
۴
با وجود آنکه می دانم کجا داری مقام
لیک با خود پس نمی آیم سراغت می کنم
۵
تا نریزد باده وصلت به کام سیدا
چشم پر خون را نگهبان ایاغت می کنم
نظرات