سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۸

۱

بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما

آخر رسید چشم بدی در بهشت ما

۲

میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد

بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما

۳

از دور همتی بکن ای ابر نوبهار

نزدیک شد که دود برآید ز کشت ما

۴

در سینه پر آتش ما داغ شد کباب

محتاج روغنیست چراغ کنشت ما

۵

پیوسته چشم ماست به دست تو چون نگین

دیوان صنع کرده چنین سرنوشت ما

۶

صاف است همچو آئینه دلهای اهل جاه

چون آب روشن است به تو خوب و زشت ما

۷

روزی که حشر آئینه خود دهد جلا

روشن شود به خلق جهان خوب و زشت ما

۸

ای سیدا به جبهه نداریم چین ز کس

پیشانی گشاده بود سرنوشت ما

تصاویر و صوت

نظرات