سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۹۴

۱

به گلشن رفتم و بی رویت آغاز جنون کردم

ز شور اشک داغ لاله را گرداب خون کردم

۲

ز جوی شیر چون فرهاد کام من نشد شیرین

حیات خویش را بیهوده صرف بیستون کردم

۳

در این گلشن چو گل هرگز ندیدم روی دلجمعی

سر خود غنچه آسا از گریبان تا برون کردم

۴

ربود از دستم آخر عشق سرکش اختیارم را

چرا من تکیه با تدبیر عقل ذوفنون کردم

۵

بنا نبود چو بزم آب و آتش قصر هستی را

در این مجلس عبث چون شمع عمری پاستون کردم

۶

توان کردن به احسان زیر دست خویش دشمن را

تسلی داده داده نفس را آخر زبون کردم

۷

دل بی صبر خود را سیدا از پای افگندم

مرا پیمانه از می چون تهی شد سرنگون کردم

تصاویر و صوت

نظرات