
سیدای نسفی
شمارهٔ ۳۹۸
۱
تا گرفتم خو به سحر نرگسش جادو شدم
گوشه چشمی ز خالش دیدم و هندو شدم
۲
دوریی زنجیر رسوا می کند دیوانه را
تا ز دستم رفت زلف او پریشان گو شدم
۳
ژنده پوشیدن نگردد جمع با تن پروری
خرقه پشمینه کردم تا به بر چون مو شدم
۴
جز پریشانی زلف او نصیب من نشد
عمرها چون شانه خدمتگار آن گیسو شدم
۵
از دل خوبان توان از رفتگی کردند جای
هر کجا آئینه یی دیدم سراپا رو شدم
۶
عقده ها دارم به دل از حرف پهلودار خلق
تا چو بند جامه اش یک روز در پهلو شدم
۷
نکهت سنبل دماغم را پریشان کرد و رفت
چون صبا تا محرم آن زلف عنبربو شدم
۸
قدر صاحب درد صاحب درد می داند که چیست
در تفکر هم کجا دیدم سر زانو شدم
۹
می نوازم پشت تیغی بردم تیغ هلال
آشنا تا با سلام گوشه ابرو شدم
۱۰
از ملامت سیدا یوسف عزیز مصر شد
تا به بدنامی دریدم پیرهن نیکو شدم
تصاویر و صوت

نظرات