
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۰۷
۱
دری گشاده نگردد اگر گدای شوم
به استخوان قند آتش اگر همای شوم
۲
مرا چو گرد به دنبال خویش نگذارند
اگر به قافله خضر رهنمای شوم
۳
ز کاکلش نگذارند بر کفم تاری
اگر چو شانه سراسر گره گشای شوم
۴
متاع قافله ها نیست جز گرانی گوش
فغان بلند نسازم اگر درای شوم
۵
مرا که در کف دل نیست یک درم داغی
به بزم لاله عذاران چگونه جای شوم
۶
اگر به چشمه آئینه عکس اندازم
ز بخت تیره سراپا میان لای شوم
۷
به بزم بی سر و پایان سریست خوبان را
به مصلحت دو سه روزی برهنه پای شوم
۸
به باد صبح مرا بس که سیدا خویشیست
چه لازم است که بی خانه و سرای شوم
تصاویر و صوت

نظرات