
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۰۸
۱
امشب از مستی به پای خم چو خشت افتاده ام
عشرتی دارم که گویا در بهشت افتاده ام
۲
از پس آئینه می کردم تماشا عکس را
بس که دور از امتیاز خوب و زشت افتاده ام
۳
از توکل میر سید از غیب رزقم بی حساب
روزیم شد تنگ تا در فکر کشت افتاده ام
۴
خانه ام در فکر آن نقاش شد بتخانه یی
دیده ام تا صورت او در کنشت افتاده ام
۵
هر چه پایم کرده بود امروز دادندش جزا
سیدا اکنون به فکر سرنوشت افتاده ام
نظرات