
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۱۰
۱
بس که چون شبنم سری دارد به عریانی تنم
همچو گل پیچیده بر گرد کمر پیراهنم
۲
رحم می آید بر احوال سپندم شعله را
برق را دست تعدی کوته است از خرمنم
۳
دستم از بی اعتباری پای خواب آلوده است
پایم از بی قوتی سیلی خورد از دامنم
۴
سرو گلشن آستین افشانده آه من است
طوق قمری فوطه زاری بود در گردنم
۵
تیره بختم با من افتاده کس را کار نیست
نردبان دود آه پشت بام گلخنم
۶
گرچه چون سروم درین گلشن لباسی دادهاند
تا به زانو آمده از نارسایی دامنم
۷
در کمند وحدتم از کثرت ایمن گشته ام
نقطه پرگار و همم در حصار آهنم
۸
از لباس عاریت یارب خلاصی ده مرا
بند در چاک گریبان است دست و گردنم
۹
کلبه من سیدا رنجیده است از ماهتاب
بگذرد پوشیده چشم خود چراغ از مسکنم
نظرات