
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۱۲
۱
در چمن از گریه آبی بر رخ گل می زنم
آتشی در غنچه منقار بلبل می زنم
۲
از تعلق دست می شویم چو ابر نوبهار
می شوم دیوانه و پا بر سر پل می زنم
۳
مرده پروانه را تا دیده ام بر پای شمع
خویش را در آب و آتش بی تأمل می زنم
۴
از تردد پا به دامن می کشم محراب وار
پنجه ای در پنجه اهل توکل می زنم
۵
حاجت دربان نباشد خانه زنجیر را
دور اگر اینست خود را بر تسلسل می زنم
۶
من چه کردم تیره بختان را سرآمد گشته ام
بهر عرض حال خود زانو به کاکل می زنم
۷
از پریشانی به گلشن دست بر سر می نهم
خلق پندارند بر دستار سنبل می زنم
۸
سیدا دندان بدگو را خموشی بشکند
بر دهان خصم خود سنگ تغافل می زنم
تصاویر و صوت

نظرات