
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۱۷
۱
چون گل تمام داغم و خرم نشسته ام
بر روی زخم خویش چو مرهم نشسته ام
۲
عمریست از هوا و هوس چشم بسته ام
چون غنچه فارغ از غم عالم نشسته ام
۳
پوشیده ام چو خامه لباس سیاه را
در مرگ اهل هوش بمانم نشسته ام
۴
انگشت تر نکرده ام از بزم اهل جود
سیلی زنان به سفره حاتم نشسته ام
۵
بر سر ز دست مهر گل بی مروتی
حیران به روی باغ چو شبنم نشسته ام
۶
مانند نفس به لب من گره شدست
با اهل روزگار چو یک دم نشسته ام
۷
ای سیدا ز سهو به بزمی که رفته ام
از اشک خود به سلسله غم نشسته ام
نظرات