
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۲۲
۱
نمی شود دم پیری اجل فراموشم
قد خمیده من حلقه ایست در گوشم
۲
چو هاله دائره مشربم نباشد تنگ
هلال عیدم و باشد کشاده آغوشم
۳
ز کوی باده فروشان نمی روم بیرون
نموده اند می و برده اند از هوشم
۴
جز ز منزل سرگشتگان نمی یابم
چو گردباد در این دشت خانه بر دوشم
۵
توکلی که تهیدستیم کرم کرده
اگر تمام جهان را دهند نفروشم
۶
به بزم باده کشان نشاء نمی بینم
همان به است که دوران کند فراموشم
۷
به یاد سیر گلستان انتظارم کن
لبالب از گل خمیازه است آغوشم
۸
کمند زلف که وا کرده سیدا امروز
ز جای خویش سراسیمه می رود هوشم
نظرات