
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۲۴
۱
بس که دلگیر از تماشای گلستان گشته ام
همچو بوی گل درون غنچه پنهان گشته ام
۲
یک تبسم کرده ام اجزای خود پاشیده ام
چون دماغ گل ز خندیدن پریشان گشته ام
۳
پشت بر دیوار هستی همچو صورت مانده ام
چشم تا وا کرده ام بر خلق حیران گشته ام
۴
سر به پیش افگنده ام چشم از هوس پوشیده ام
آرزو را تکمه چاک گریبان گشته ام
۵
داغ دل را از ندامت چشمه خون کرده ام
مدتی بهر دوا گرد طبیبان گشته ام
۶
در تن من از حوادث های دوران رخنه هاست
از تحمل سیدا کوه بدخشان گشته ام
نظرات