سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۴۴۵

۱

دلم افسرده شد از گردش ارض و سما بیرون

مرا یکدانه آن هم آرد شد از آسیا بیرون

۲

صبا چون حلقه در چشم در راه تو وا کرده

منه از محفل خود زینهار ای شمع پا بیرون

۳

اگر ریزند چون گل طشت آتش در گریبانت

مکن زینهار دست از آستین پیش گدا بیرون

۴

مرا شرم گنه افگنده در گرداب حیرانی

مگر آرد ازین سرگشتگی لطف خدا بیرون

۵

سر کوی تو از خون شهیدان لاله زاری شد

نمی آید تو را پای نگارین از حنا بیرون

۶

نباشد پش غافل اعتباری خاکساران را

نیاید چشم کور از عهده این توتیا بیرون

۷

به زیر خاک تا صبح جزا هر روز غوغائیست

چرا هرگز نمی آید از این مردم صدا بیرون

۸

نسیم پیرهن در بار دارد کاروان ما

همین آواز آید از دل چاک درا بیرون

۹

تو را دست مروت تا بود بر دوش غمناکان

نخواهد گشت از شهر بخارا سیدا بیرون

تصاویر و صوت

نظرات