
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۴۸
۱
ز آتش عشق تو آب شد جگر من
مرحمتی کن به حال چشم تر من
۲
من که و جسم ضعیف گرد تو گشتن
قابل پرواز نیست مشت پر من
۳
چند چو یوسف روی ز خانه به بازار
رحم به حال پدر کن ای پسر من
۴
بی گل روی تو کوته است زبانم
خارم و با کس نمی رسد ضرر من
۵
از تو شدم دور چون بهشت ز آدم
ماند همین یادگار از پدر من
۶
مشت خسی نبستم ز برق گریزم
شعله ام و آتش است پا و سر من
۷
غنچه گل شد قفس ز موج سرشکم
کیست به صیاد من برد خبر من
۸
قوت پرواز نیست بس که چو شمعم
سوخت ز سودای شعله بال و پر من
۹
بس که عزیزم به بزم باده چو مینا
ساقی مجلس قسم خورد به سر من
۱۰
دست ز طاعت شسته زاهد و می گفت
بی هنری به بود از این هنر من
۱۱
می دهدم سیدا سپهر چو طوطی
از نی کلکم وظیفه شکر من
تصاویر و صوت

نظرات