
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۴۹
۱
به دستم کرد گل تا داغهای آتشین من
ز جوش بلبلان گرداب خون شد آستین من
۲
دلم از سوختن خود را دمی فارغ نمی دارد
کباب شعله خوبان است داغ دلنشین من
۳
ز فکر زلف او از بسکه روز تیره یی دارم
کند تکلیف هندم بخت خاکسترنشین من
۴
نباشد برق را بر حاصل روشندلان دستی
به گرد خرمنم از دور گردد خوشه چین من
۵
ز وصل آن پری هرگز نشد کام دلم شیرین
سلیمانم ولی زهر است در زیر نگین من
۶
مده زین بیش بهر سجده ام درد سرای زاهد
چو صندل سوده شد بر آستان او جبین من
۷
بدیدم سیدا تا در کنار شانه زلفش را
گمانهایی که با او کرده بودم شد یقین من
نظرات