
سیدای نسفی
شمارهٔ ۴۸۰
۱
شوخ نقاشی که رنگم می کند تسخیر او
بوی خون بلبل آید از گل تصویر او
۲
شوخ نقاشی که خون می ریزد از تحریر او
می پرد رنگ از رخم از دیدن تصویر او
۳
در بیابانی که من طرح شکار افگنده ام
از سواد سایه اش رم می کند نخچیر او
۴
کوهکن را کرد عشق آشکار آخر هلاک
عاقبت دریای خون گردید جوی شیر او
۵
سر بریدن خامه را راه سخن واکردن است
عرضحال خویش گویم در ته شمشیر او
۶
در تلاش زلف او خوبان به هم پیچیده اند
حلقه گوش پریرویان بود زنجیر او
۷
سیدا از بس که دارم اشتیاق ناوکش
سبز میگردد به مغز استخوانم تیر او
نظرات